زبانحال مسلم بن عقیل علیه السلام
چون میسر نشود فرصت دیــدار شما ما که رفتــیم خــداوند نــگهــدار شــما نامتــان روی علــم بود و زدستـم افتاد کاش بـرداردش از خــاک علمدار شما جرم عشق است که صیاد چنین بسته مرا او نــدانست که مــائیم گــرفتــار شـمـا خسته بودم اگرم دست به دیواری رفت ورنه تکـیه نکنــم جز سر دیــوار شما دیدۀ پنجــره بسته است به دیــدار بهار دام پــاییز کمیــن کرده به گــلزار شما بــاد هم از نفس افتــاده و یــاری نکـند شرح حالی دهد از پیکِ ســرِ دار شما جــان آقــا نکنــد تشنــه بیــایــی اینجـا آب هم نیست در این شهر طرفدار شما آخرین جمله دلداده تان خواهشی است بــاز گــردید خــداونــد نگــهــدار شما |